سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

«من حکم نمی کنم، ولی به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟» (منقول از امام خمینی)

اطاعت مطلقه یا ولایت مطلقه! (1)

نوع نگاه امام خمینی، طراح نظریه ی «ولایت فقیه» و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به اطاعت از ولی فقیه چگونه بود؟

در نوشتار حاضر که در صدد پاسخ به این پرسش هستیم، قصدمان بررسی علمی و تحلیلی دیدگاه حضرت امام نیست. بلکه بازگویی خاطراتی از یاران امام و سران نظام است که  به نوعی دیدگاه و تعامل امام را نسبت به این امر بیان و روشن می کند.

ضرورت واگویه ی از این دست خاطرات و نکته ها، علاوه بر زنده نگهداشتن یاد و خاطره ی امام خمینی و تاریخ و واقعیت های انقلاب، راهی است جهت آگاهی بخشی، یا بستن دهان بعضی­ افراد که از روی شیطنت یا نادانی، و گاه احساسی، ولایت مطلقه ی فقیه را با اطاعت مطلقه اشتباه گرفته و خیال می کنند اطاعت و پیروی از ولی فقیه اطاعت محض و چشم و گوش بسته است. لذا آن را میزان سنجش کفر و ایمان دانسته و معتقدان به نظام و انقلاب را که امتحان خودشان را در کوران مبارزات و جنگ نشان داده اند، قلع و قمع می کنند.

بگذریم و بریم سر اصل مطلب!

حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ناطق نوری، از مبارزین پیش از انقلاب و یاران صدیق امام و از سران و مسؤولان پس از انقلاب که همیشه مورد تأیید و اعتماد امام و رهبری بوده اند و در حال حاضر نیز رئیس بازرسی دفتر رهبری می باشند، در خاطرات خود نقل می کنند:

وقتی برای بار دوم مقام معظم رهبری به ریاست جمهوری برگزیده شدند، بین ایشان و امام یک بحثی در مورد انتخاب نخست­وزیر بود، ایشان می گفت اگر من رئیس جمهور بشوم، در انتخاب نخست­وزیر هرکسی را که بخواهم خودم باید تصمیم بگیرم. این علامت را هم امام ظاهراً داده بودند که خود شما تصمیم بگیر، لذا ایشان کاندیدا شدند و پس از انتخابات به مشهد رفتند. سخنرانی ایشان در آنجا، حاکی از این بود که نمی خواهند مهندس موسوی را معرفی کند. از سخنرانی هنگام تنفیذ پیش امام نیز همین استنباط می شد.

چند روزی که گذشت، گویا آقای «محسن رضایی» به عنوان فرمانده سپاه خدمت امام رسیده و گفته بود که موقعیت آقای موسوی در جنگ و بین جوان ها به گونه ای است که اگر ایشان نخست وزیر نشوند، جنگ لطمه می خورد. طبیعی است که برای امام در آن روزها هیچ چیز حیاتی تر از مسأله ی جنگ نبود، لذا بعد از گزارش محسن رضایی، لحن امام عوض شد. ایشان احساس کرد که جنگ نباید لطمه بخورد. باید آقای موسوی به عنوان نخست وزیر معرفی شود.

منتهی روش امام این بود که در مسائل گام به گام پیش می رفتند، اول اگر از ایشان سؤال می شد می فرمودند که مهندس موسوی بد نیست. کم کم به حاج احمد آقا و دیگران فرمودند که آقای مهندس موسوی معرفی شود.

یک قدم جلوتر، به دفتر فرمودند که جواب دهند، نظر امام مهندس موسوی است. لذا هرگاه از امام در این مورد می پرسیدند، امام، مهندس موسوی را تأیید می کرد. رفته رفته امام به صراحت نظر خود را فرمودند. به دفتر هم اعلام کردند که جز آقای موسوی کسی دیگر مصلحت نیست.

مقام معظم رهبری (در مقام ریاست جمهوری) در یک محظوریت عجیبی قرار گرفته بود. از یک طرف احساس می کرد از نظر شرعی و وظیفه به مصلحت کشور نیست، مهندس موسوی را معرفی کند و از طرف دیگر نظر امام آقای موسوی بود. بنابرین برای حضرت امام نامه ای نوشتند که «اگر حضرت عالی تشخیص می دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبرید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را مصلحت نمی دانم، نخست وزیر کنم، مگر این که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرت عالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم»، امام هم می فرمودند: «من حکم نمی کنم. من حرف خودم را می زنم.» این بن بست عجیب پیش آمده، خیلی اوج گرفت.

رفتم خدمت آقای هاشمی رفسنجانی. گفتم شرایط بدی پیش آمده! موضوع را حل کنید، از یک طرف امام می فرمایند نظر من آقای موسوی است از طرفی هم آقای خامنه ای می گویند اگر نظر امام این است، حکم کنند تا من در قیامت توجیه شرعی داشته باشم.

آقای هاشمی هم که خیلی نگران بودند، گفتند اگر اینگونه پیش برود، آقای خامنه ای خیلی آسیب می بیند.

با پیشنهاد و هماهنگی آقای هاشمی قرار شد من به اتفاق آقایان مهدوی کنی، جنتی و یزدی خدمت امام برویم و موضوع حکم کردن امام را مطرح کنیم. ما چهار نفر خدمت امام رفتیم، ابتدا آقای مهدوی موضوع را طرح کردند و آقایان هم به نوبت صحبت کردند تا نوبت من شد، روزهای اخر وزراتم [وزارت کشور] بود. خدمت امام عرض کردم: «آقای خامنه ای می گویند که اگر نظر شما آقای مهندس موسوی است. حکم کنید، من روز قیامت جواب شرعی ندارم، اما اگر ولی فقیه به من دستور دهد، حجت دارم.»

اینجا حضرت امام خیلی جدی فرمود که «من حکم نمی کنم، اما من به عنوان یک شهروند حق دارم نظر خودم را بدهم یا خیر؟»، «من به عنوان یک شهروند اعلام می کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است.» خیلی جالب بود این عین عبارت امام بود.

از این جمله ی امام معلوم شد که موضوع چقدر عمق دارد. پس از این که فهمیدیم نظر قطعی امام، مهندس موسوی است، در محل دفتر ریاست جمهوری خدمت آقای خامنه ای رفتیم و ماجرا را خدمت ایشان شرح داده و گفتیم: «این دیگر حکم است. امام فقط لفظ حکم را نگفتند. امام تا آخر ایستاده است این که ایشان می فرمایند جز موسوی خیانت به اسلام است، حکم است.»

آقای خامنه ای فرمود: «برای من اتمام حجت شد»، لذا تصمیم گرفتند و مهندس موسوی را برای نخست وزیری مجدد به مجلس معرفی کنند. بعداز معرفی به مجلس، 99 نفر به آقای موسوی رأی ندادند و...

به نقل از؛ کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری، ج دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اول، 1384.

جریان 99 نفر در شماره بعدی!

برداشت ها؛

ـ ولی فقیه تا حکم نداده، عمل و اطاعت از نظر ایشان در امر خاص واجب و لازم نیست، ولو نظر عام و شخصی ولی فقیه روشن و مشخص باشد.

ـ هر کسی حق دارد رأی و نظرش را به عنوان یک شهروند بیان کند، ولو در راستای منویات و دیدگاه های ولی فقیه نباشد.

ـ حاکمیت تضارب آراء و احترام متقابل به نظرات هم در نظام اسلامی، ولو میان رهبر و ولی فقیه و دیگران امر طبیعی است و متعارف.

ـ مشورت در تصمیم گیری ها و اهمیت به نظر متخصصین و مدیران کشور.

ـ عدم اصرار بر رأی و نظر قبلی، با درک موقعیت جدید.

ـ اینکه «حکم» دادن ولی فقیه تابع شرایط خاصی است، اینگونه نیست که برای هر مسأله و معضلی ولی فقیه حکم صادر کند. و...

منبع: وبلاگ «کُنج درون»




تاریخ : یکشنبه 91/4/18 | 9:50 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر